تقریبا ٣ هفته ای شده که نتونستم بیام و برات بنویسم... ١ هفته درگیر مهیا کردن کارهای سفرمون بودم - ١ هفته هم که مسافرتمون طول کشید و الان هم که تهران هستیم بابا حسین برگشته تا بره اداره ما هم پیش شیوا و شیدا و بابا اصغر موندیم و منتظر برگشتن مامان نسرین و مامان افسانه... و قراره که بابا جواد هم بیاد تا هفته دیگه 4 تایی با هم برگردیم. خیلی وقت بود که دوست داشتم یه مسافرت درست و حسابی بریم و علارغم مخالفتهای شدید بابا جواد و مامان نسرین در مورد مسافرت با شما , بالاخره تونستم طبق معمول دقیقه نود برنامه مسافرت رو بچینم... اولش میخواستم برای اول شهریور برنامه بریزم ولی مسئول تور آژانس گفت که نرخ تورها از 25&nb...